دموکراسی را نمیتوان جدا از شرایط اقتصادی و اجتماعی زندگی بررسی کرد،باید وضع واقعی و عملی جامعه را در نظر داشت. در واقع هر دموکراسی به مثابه شکلی از سازمان سیاسی اجتماع، در تحلیل آخرین به شیوه تولید معینی خدمت می کند و توسط آن تعیین میشود.
مضمون و شكل دموكراسي در طول تاريخ تكامل حاصل كرده و همواره و كاملا وابسته به فرماسيون اجتماعي ـ اقتصادي مربوطه بوده است.
پس دموکراسی چیسـت ؟
آیا دموکراسی حکومت مردم است؟
یا دموکراسی حکومت نمایندکان مرد م است؟
یا دموکراسی قضاوت مردم است؟
«کارل پاپر» فيلسوف معاصر ميگويد دموکراسي هرگزحکومت مردم نبوده، و نه ميتواند باشد، و نه بايستي که باشد. اين خطرناک است به مردم و به ويژه به کودکان بياموزيم که دموکراسي به معني حکومت مردم است، يعني حکومت عموم، که حقيقت ندارد، و وقتي فرد از واقعیت مساله آگاه شود، احساس میکند فریب خورده است، و اين احساس ميتواند حتي به تروريسم بيانجامد. (1)
ولی من با قسمت اخیر عقیده آقای «کارل پاپر» فیلسوف معاصر هم عقیده نیستم . اگر قرار باشد که درک واقعیت ها در مراحل بعدی زندگی،انسانها را سرشکسته ساخته و بطرف تروریزم سوق دهد. پس نفوس تروریست ها از غیر تروریست ها زیاد تر خواهد بود.
زیرا خود ما،جهان پیرامون ما خلاصه زمان و مکان ، شرایط و امکانات و واقعیت ها همه و همه د رحال تغییر و دگرکونی هستند .انسان متکامل به کسی میشود گفت که همواره در مسیر تغییر و تکامل ، دگر شدن و نوشدن در حرکت باشد.این دقیق است که دموکراسي هرگزحکومت مردم نبوده، و نه ميتواند باشد، و نه بايستي که باشد. زیرا مردم یک مفهوم عام است .
اگر دموکراسی حکومت مردم است، آیا در حدود یک ملیارد هندوستانی در هندوستان بر اریکه قدرت هستند؟ واین یک ملیارد بر کدام حد اقل یک ملیارد دیگر حکومت میکنند؟ و آیا مردمی که حکومت راانتخاب ميکنند قادر به انجام تصميم گيري درباره مسائل بغرنج نظير سياست اتمي يا طرح دراز مدت فضائي ویا ایجاد شبکه های گسترده وپر خرچ استخباراتی و امثالهم هستند؟ بصورت قطع خیر. پس دموکراسی حکومت مردم نبوده بلکه حکومت نماینده گان بخشی مردم میباشد. آنهم نه حکومت نماینده گان همه ای مردم ، زیرا کاندیدانی که به نماینده گی از برخی مردم جامعه با اجندای خاصی وارد کار زار شده بودند و نتوانسته اند در انتخابات برنده شوند ؛ در حکومت حضور ندارند. بنابران نماینده گان عده ای از مردم در حکومت اشتراک ندارند .
در واقع دموکراسی یعنی حکومت قانون و اجتناب از استبداد،اما حکومت قانون بدون نهادهاي قضاوت مردم دموکراسي نيست.بطور مثال با وجودآنکه هيتلر با رأي دموکراتيک اکثريت بقدرت رسيد،اما از لحظه اي که مهمترين نهاد قضاوت مردم در آلمان، يعني رايشتاگ را بست، به دموکراسي آلمان پايان داد.
مردم معمولآ نتائج بغرنج ترين سياست ها را پس از مدتي مي بينند، و در سيستمي که نهادهاي قضاوت مردم قدرت دارد، در انتخاب بعدي، آن سياست ها ومسولين آنان،ميتوانند دوباره انتخاب ويا رد شوند.
در واقع قضاوت مردم در هر سه عرصه مقننه،مجريه و قضائيه، معنا وحقیقت دموکراسي است، که از انتخابات نمايندگان مجلس و رئيس جمهور گرفته تا انتخاب قضات و شرکت در هيئت هاي انتخابات و قضاوت را شامل ميشود. قضاوت مداوم مردم در سطوح مختلف است که ستون اصلي همه دموکراسي هاي مدرن بوده است، و قانون اساسي دموکراتيک بايستي اساسات وجزئيات آزادي نهادهاي قضاوت مردم را معیين،نهادینه و پشتيباني کند.
با وجوداین همه اختلاف در ارایه تعریف،می توانیم ویژگی های اصلی و ممیز نظام هایدموکراتیک را از نظام های غیر دموکراتیک بازشناسیم، در این رابطه سه ویژگیرا میتوان مشخص کرد:
1. رقابت آزاد برسراحراز سمتها،مقامها ویا کرسی های انتخابی(پارلمان و شورا ها از جمله شورای محل و....)
2. برگذاری انتخابات منصفانه،بدون استفاده از زور یا اجبار و بی آنکه هیچگروهی در جامعه حذف یا محروم شود؛که در دوره های مشخص،برای تصدیسمتها یا مقامها، برگزار می شود.
3. موجودیت آزادی هایمدنی و سیاسی تا صحت و انسجام مشارکت و رقابت سیاسی تضمین شود.
دموکراسی فلسفه یا ایدیالوژی است و یا یک امر سیاسی ؟
1) دموكراسي به مثابه فلسفه يا ايدیولوژي:
دموكراسي به مثابهفلسفه يا ايدیولوژي حامل آموزه هايليبراليسم است كه به آن دموكراسي حداكثري نيز مي گويند و بر سه اصل استوار است:
هومانیسیم یا فرد گرایی
آزادی
برابری
بربنیاد اين فلسفه سياسي جديد،اصل و غايت همه هستي،انسان است و آنچه اصالت دارد اراده انسان است و فقط با عقل و علم،سعادت انسان تأمين مي شود.
کارل ریموند پویر معتقد است،انسان نقاد و آزاد از هرگونه قيد آسماني در حيات؛ انساني كه براي اداره زندگيجمعي،جز فردگرايي و سود انگاري مصلحت ديگري را نمی نگرد و به منابع مشروعيتفراانساني بي اعتناست،موضوع بحث دموکراسی است. نهادهاي اجتماعي نيز تنها در خدمت به فرد معنا مي يابند.از اين منظر انسان در همه فعاليت هاي خويش،چه به او مربوط باشد و چه نباشد، هميشه بايد به عنوان غايت در نظرگرفته شود.
از همين روي به نظر كانت،پدر مدرنيته، همه اشياء داراي قيمت هستند واين تنها انسان است كه داراي حرمت و منزلت است. كانت در اين باره مي گويد: «چنانرفتار كن كه بشريت را، چه در شخص خود و چه در هركس ديگر، همواره به مثابه غايتي بهشمار آوري و نه هرگز فقط به مثابه وسيله اي».(2)
كارل ريموند پوپر نيز با اشارهبه همين جمله كانت چنين نتيجه گيري كرده كه اصالت فرد،توأم با ديگرخواهي،به صورتشالوده تمدن غرب در آمد و هسته مركزي تمام نظرات اخلاقي برآمده از تمدن غرب شد.(3)ديگرخواهي در اين جا ناظر به تنها قيد مكتب اصالت فرد است كه تصريح مي كند فقطمزاحم حقوق ديگران مباش.
نكته مهم اين كه فرديت دموكراتيك،فرديتي خود محور نيست.
يكي ديگر از اصول اساسي دموكراسيِ به مثابه فلسفه، اصل «برابري» است. برابري دراصل به اين معني است كه همه انسان ها،به حكم انسانيت خود، برابرند وبر يكديگر برتري ندارند.ولی از لحاظ سياسي،اصالت برابري به اين معني است كه شهرونداندر نزد قانون و از لحاظ حقوق و آزادي ها با هم برابرند.در دموكراسي،شهروندان دستكم بايد از لحاظ حقوقي با هم برابر باشند.
برابري در دموكراسي،برابري در فرصت هاستنه لزوماً در دستاوردها. كساني كه به طور برابر تحت حمايت قانون باشند مي توانند ازفرصت هايي كه نظام اجتماعي و سياسي فراهم مي آورد بهره گيرند و به مشاركت و رقابتدر زندگي سياسي بپردازند. به عبارت ديگر برابري،مستلزم عدم تبعيض بين افراد از هرنوع،به ويژه از لحاظ نژاد،قوميت،جنسيت،مذهب و عقيده سياسي،است.(4)
اصل مهمديگر در دموكراسي، اصل «آزادي» است. آزادي در دموكراسيِ فلسفي همان معنايي را بهذهن متبلور مي سازد كه ليبراليسم منادي آن است؛ يعني آزادي انسان از تقدیس و مقدسات.نتيجه آن كه هومانيسم و فردگرايي،برابري و آزادي سه ضلع مثلثدموكراسي به مثابه فلسفه يا ايدئولوژي است.(5)
2) دموكرسي به مثابه امري سياسي
دموكراسي به مثابه امريسياسي،حامل آموزه هایي است كه بيشتر با معناي مرسوم و جاري از دموكراسيسازگار است.در اين معنا دموكراسي شيوه اي عقلاني،تجربه شده،مفيد و مؤثر در زندگيجمعي است كه مبتني بر اصل «رضايت» و «اكثريت» است و همواره در حوزه رابطه دولت بخصوص حکومت وملت مطرح مي شود.به بیان ديگر رایج ترین منظوراز دموكراسي همان دموكراسي سياسي است كهعمده ترینمباني و اصول آن عبارتند از:
آزادي (آزادي بيان،مطبوعات، احزاب و تجمعات)؛
انتخابات آزاد؛
قانونیت؛
تفكيك قواءسه گانه(قانون گذار؛ اجرایی و قضایی)
مشاركت؛
هرگاه پنچ اصل بالا در حيات سياسي شهروندان یک جامعه عملآ وجود داشته باشد میتوان ازموجودیت دموکراسی در آن جامعه حرف زد.به بیان دیگر جوامع فاقد نهاد های آزاد قضاوت مردم هرگز نمیتوانند سخن از دموکراسی بزنند؛اگر ادعای هم بکنند دروغی بیش نیست.
برخي از متفكران،موكراسي را امكان نصب، نقد و عزل مسالمت آميز (بدون خصومت و خون ريزي) حاكمانتعريف كرده اند.
اين تعريف، تعريف واضحي است،که در اين تعريف هم پنج عنصر مذكورپوشش یافته است.در اين رويكرد سياسي به دموكراسي،جابه جايي مسالمت آميز قدرت و محدودشدن قدرت به خواست و اراده و مصالح عامه مطرح است،نه تعريف كليشه اي و انتزاعيآبراهام لينكلن كه دموكراسي را «حكومت مردم بر مردم توسط مردم» مي دانست؛زيرا اينتعريف در تاريخ تنها در يونان باستان و دموكراسي مستقيم آتنی معنا داشت و باجغرافياي سياسي امروزي سازگار نيست و امكان تحقق آن وجود ندارد.امروز هرگاه ازدموكراسي سخن مي گوييم، آموزه هاي زيادي خودنمايي مي كند؛ آموزه هايي از قبيل:
قدرتم حدود و مقيد حاكمان، میعادی بودن قدرت مداری، انتخابات آزاد، آزادي هاي اجتماعي، تفكيك قوا وتامین استقلالیت قوه قضائيه ، قانون مداري .(6)
انواع دموکراسی
اهداف و حرکات سیاسی حاکمیت ها و جریانات سیاسی نوعیت دموکراسی را تعیین می کند.چنانچه بر پایه این تفریق که اساس دموکراسی حکومت اکثریت است یا حکومت قانون ،شکل دموکراسی مشخص میشود. همچنان که مشارکت مستقیم و یا غیر مستقیم مردم در حاکمیت ها و سیاست، بحث دموکراسی های مستقیم و غیر و مستقیم مبتنی بر نمایندگی مردم را به میدان می کشد.
به همين گونه بر اساس اين که آيا دموکراسي به برابري سياسي افراد تاکيد مي کند و يا به برابري اقتصادي مردم ،دموکراسي ليبرال و دموکراسي اجتماعي از هم متمايز مي گردند.
البته دموکراسي اجتماعي خود به انواع کوچکتري مانند دموکراسي صنعتي و دموکراسي صنفي دسته بندي مي شود.
دموکراسي مستقيم
دموکراسي مستقيم يعني حکومت مستقيم مردم . اين دموکراسي در مقابل دموکراسي نماينده گان مردم قرار دارد. برخي از دانشمندان دموکراسي مستقيم را نه يک نوع دموکراسي ؛ بلکه جوهر دموکراسي خوانده اند. به زبان ديگردموکراسي مستقيم را دموکراسي به معناي حقيقي کلمه دانسته و دموکراسي غير مستقيم يا دمومراسي نماينده گي را دموکراسي ضعيف يا دموکراسي حد اقل مي دانند.
بسياري از صاحب نظران معاصر دموکراسي مستقيم را موجب مردم فريبي و حکومت افراد نا اهل مي دانند. . چنين دانشمنداني باور دارند که اگر مردم بيش از حد فعال و طالب مشارکت مستقيم در سياست باشند، بار گراني بر دوش دموکراسي گذاشته خواهد شد و آن را از پاي درخواهد آورد؛ اما هوا داران دموکراسي مستقيم استدلال مي کنند که اين نوع دموکراسي صرفاً به واسطه ء مشارکت حاصل نمي شود.
بلکه نيازمند تربيت و آموزش سياسي شهروندان به منظور ايجاد فضايل مدني در ايشان است. .پس تنها با پرورش مدني و اخلاقي شهروندان دموکراسي مستقيم امکان تحقق مي يابد.
در دموکراسي مستقيم شهروندان از قانوني اطاعت مي کنند که خود در ايجاد آن مشارکت مستقيم دارند. به مفهوم ديگر اطاعت از چنين قانوني در حقيقت اطاعت از ارادهء خود شان است. آزادي واقعي از نظر روسو اطاعت از قانوني است که ما خود وضع کرده باشيم.
در همين حال بعضي از انديشمندان ديگر تنها دموکراسي مستقيم را مانع ظهور حکومت جبارانه و استبدادي مي دانند.
ژان ژاک روسو مهمترين فيلسوف سياسي مدرن که از دموکراسي مستقيم دفاع کرده است. مي باشد.
به نظر او آن اقتداري مي تواند مشروع باشد که شهروندان را همچنان آزادبگذارد و هيچ قيد و بندي بر آنهاتحميل نکند.
کانت يکي از مخالفان جدي دموکراسي مستقيم است. به نظر او تکيه بر اراده ء عمومي بدون پذيرش تفکيک نيرو هاي سه گانه و تضمين آزادي مخالفان دولت و اقليتها ، چيزي جز خودکامه گي نيست. هر چند نام دموکراسي بر آن نهاده شود . کانت با رد دموکراسي مستقيم و استبدادی خواندن آن در مقابل دموکراسي غير مستقيم يا نماينده گي را پيشنهاد مي کند.
بسياري از انديشمندان سده ء هيجدهم بر آن اند که دموکراسي مستقيم تنها در شهر هاي کم جمعيت و کوچک مي تواند قابل تطبيق باشد نه در شهر هاي بزرگ با جمعيت هاي بزرگ .
براي آن که امروزه ناممکن به نظر مي آيد که مليون ها انسان دريک جاي گردهم آيند و در رابطه به مسايل سياسي – اجتماعي شهر و يا کشور خويش بحث کنند . از همين رو با افزايش نفوس شهر ها آرام آرام دموکراسي مستقيم يا مشارکتي جايش را به دموکراسي نمايده گي يا غير مستقيم داده است.
دموکراسي غير مستقيم يا دموکراسي نماينده گي
دموکراسي نماينده گان را مي توان حکومت نماينده گان مردم يا حکومت تعدادي از گروه هاي برگزيده دانست.گاهي دموکراسي نماينده گان را، دموکراسي به معناي مجازي و استعاري آن نيز تعريف کرده است.
در دموکراسي نماينده گان مردم ، حاکميت مردم به نماينده گان منتخب واگذار مي گردد که عملاً ادارهء امور جامعه را به دست مي گيرند و در برابر مردم مسوول مي باشند.در اين صورت مردم داراي حاکميت غير مستقيم هستند و تنها برکار نماينده گان خود نظارت مي کنند.
بايد گفت که در د موکراسي نماينده گي احزاب نقش عمده و حياتي دارند زيرا اداره مردم را سازمان ميدهند و در ميان حکومت و مردم بصورت پل ارتباطي عمل ميکنند.
کانت با طرح دموکراسي نماينده گي مرز هاي واقعي دموکراسي را ازاستبداد تفکيک مي کند. او مي گويد در حکومت دموکراسي نماينده گي،مردم در مقام شهروند از طريق انتخابات نماينده گان خويش در کار قانونگذاري مشارکت مي کنند.دموکراسي نماينده گي بر پايهء تفکيک نيرو هاي قانون گذاري ، اجرايي و قضايي شکل مي گيرد. بنا بر اين نيروي قانونگذاري، قانون وضع مي کند و خود را دراجراي قانون در گيز نمي سازد.
براي آن که مجمع نماينده گان برگزيده ء مي تواند در پرتو گفتگو و مباحثهء خردمندانه، پيرامون مسايل مردم ، دموکراسي واقعي را تحقق بخشد.
کانت بر دموکراسي نماينده گي نام « نظام جمهوري» مي گذارد. در نظام جمهوري بايد نماينده گان مردم در کار قانون گذاري مفهوم نماينده گي را به عينيت در آورند و در وظايف نيروهاي اجرايي و قضايي دخالت نکنند.
دموکراسي مشارکتي
در چند دهه اخير در غرب در فراسوی دموکراسی پارلمانی،دموکراسی مشارکتی رشد کرده است. يکی از برجسته اين تحولات اينيشتيو بالوت ballotinitiatives است، به اين معتا که با جمع آوری تعداد معينی امضا ميتوان مثلا قانون جديدی را به رای گذاشت. در نتيجه غير از روش پارلمانی،این طریق دومی برای قانون گذاری برای یک ایالت یا یک کشور است.
رشد کامپيوتر و اينترنت امکان توسعه دموکراسی مشارکتی را با شتاب زيادی افزايش ميدهد. ، فدراليسم ساختار ديگری است که در شرایط مناسب، به رشد کنترل و توازن قوا و در نتيجه به گسترش دموکراسی در کشور ياری خواهد رساند.
دموکراسي مشارکتي آن نوع دموکراسي است که شهروندان در آن در مقايسه با دموکراسي هاي معمولي نقش فعال تري در پروسه ها ي تصميم گيري ايفا مي کنند. دموکراسي مشارکتي در واقع ترکيبي از دموکراسي مبتني بر نماينده گي و دموکراسي مستقيم به مفهوم قديمي آن است.
از اين رو در دموکراسي مشارکتي شمار انتخابات و شمار مناصب انتخاباتي نيز بيشتر است.همچنان در دموکراسي مشارکتي حضور فعال مردم در امور مربوط به ادارهء امور محلي بيشتر اسنت.
در اين نوع دموکراسي از رفراندوم نيز بيشتر استفاده مي شود و نيز امکان فسخ نماينده گي نماينده گان مردم بيشتر است.
برخي از دانشمندان معاصر از ظهور دموکراسي مشارکتي سخن مي گويند که عنصر دموکراسي مستقيم درآن بيشتر است.
دموکراسي اجتماعي
دموکراسي اجتماعي آن نوع دموکراسي است که بر تامين رفاه اجتماعي و ايجاد دولت رفاهي و توزيع ثروت در چامعه تاکيد مي کند.
طرفداران دموکراسي اجتماعي بر آنند تا اصول ليبراليسم وحکومت مبتني براصل نماينده گي و حاکميت مردم را با اصلاحات اجتماعي و عدالت توزيعي در آميزند.
به عبارت ديگر دموکراسي اجتماعي آن نوع دموکراسي است که تا اندازه يي روح سوسياليسم در آن وجود دارد. از اين رو دموکراسي اجتماعي از لحاظ سياست هاي اجتماعي و اقتصادي در حد متوسط ميان ليبراليسم و سوسياليسم قرار مي گيرد.
دموکراسي اجتماعي بر مسووليت اجتماعي دولت تاکيد دارد.
پي نوشت ها:
1. کارل پاپر، درس های این قرن، 1977
2.بهرام محبي، قانون آزادي، حكومت جمهوري وصلح جاودان (نگاهي به فلسفه سياسي ايمانوئل كانت)، سايت اينترنتي ايران امروز بهنشاني IRANEMROOZ.DE ،مورخ 8/8/82.
3 . كارل پوپر، جامعه باز و دشمنان آن، ترجمهعزت الله فولادوند (تهران، خوارزمي 1364ـ 1369).
4 .رامين جهانبگلو، تفاوت وتساهل، (تهران، مركز، 1380).
5 . حسين بشيريه، درس هاي دموكراسي براي همه (مبانيعلم سياست)، (تهران: مؤسسه پژوهشي نگاه معاصر، 1380)، ص 33 و ص 34.
6 . امیر دبیری، دموکراسی ازنظرکارلپویر، روزنامه همشهری8/11/82.
از منابع زیر نیز استفاده بعمل آمده است:
1. دانشنامه آزاد ویکی پدیا ،انترنت
2 . دایرﺓ المعارف دموکراسی ،زیر نظر سیمورتارمین لیپست،